معنی جام جم
حل جدول
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ساغر جم. [غ َ رِ ج َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) جام جم. (آنندراج). جام جمشید. جام جهان نما. جام جهان آرا.جام جهان بین. جام کیخسرو. جام گیتی نما:
از سایه ٔ قد تو مرا نشئه دو بالاست
مینای چنین بود کجا ساغر جم را؟
نعمت خان عالی (از آنندراج).
روشنگر تقدیر بیک روز جلا داد
آیینه ٔ زانوی من و ساغر جم را.
صائب (از آنندراج).
فاضل جم
فاضل جم. [ض ِ ل ِ ج َ] (اِخ) ملا حسین پسر ملا محمدجمعی. از علمای دینی اوایل قرن چهاردهم هجری و منسوب به جم در ایالت فارس است. کتابی بنام جام جم فی آثار العجم در تاریخ نوشته. درگذشت او در سال 1319 هَ. ق. اتفاق افتاده است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 180).
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته چمچم گیوه
ترکی به فارسی
شیشه، جام
فرهنگ عمید
ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب مینوشند، پیاله، ساغر، گیلاس،
کاسه،
٣. (تصوف) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است،
(تصوف) عالم وجود: ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ـ ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم / ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما (حافظ: ۳۸)،
قطعۀ بزرگ شیشه به اندازۀ معیّن که در کارخانه ریخته شده و هنوز آن را نبریده باشند،
آینه و شیشههای رنگی یا ساده که به در و پنجره نصب میکنند: نی درش معمور و نی سقف و نه بام/ نه در آن بهر ضیائی هیچ جام (مولوی: لغتنامه: جام)، طاقتم نیست ز هر بیخبری سنگ ملامت / که تو در سینهٴ سعدی چو چراغ از پس جامی (سعدی۲: ۵۸۸)،
٧. [قدیمی، مجاز] شراب،
٨. (زیستشناسی) مجموعۀ گلبرگهای بهکاسهپیوستۀ گل که ممکن است بههمپیوسته (مانندِ اطلسی) یا جدا از یکدیگر (مانندِ شقایق) باشد،
* جام جم: [قدیمی]
بنا بر داستانهای ایرانی، جامی که جمشید پادشاه پیشدادی داشته و نقشۀ جهان در آن نقش بوده یا همۀ جهان را در آن میدیده. در شاهنامۀ فردوسی این جام به کیخسرو نسبت داده شده و جامی بوده که صُوَر نجومی و هفت کشور بر آن نقش بوده و خاصیت عجیب و اسرارآمیز داشته که هرچه را میخواسته در آن میدیده، جام جمشید، جام جهاننما، جام جهانبین، جام جهانآرا، جام گیتینما، جام کیخسرو،
[مجاز] پیالۀ شراب،
* جام جهاننما: [قدیمی] = جامجم
* جام گیتینما: [قدیمی] = جامجم
* جام فرعونی: [قدیمی، مجاز] جام بسیار بزرگ پر از باده: ساعتی گویی به ساقی جام فرعونی بده / لحظهای گویی به مطرب صوت موسیقی بیار (امیرمعزی: ۲۳۵)،
* جام کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] باده نوشیدن،
جم
در عروض، سقوط میم و تای مفاعلتن که فاعلن بماند و آن را اجم خوانند،
معادل ابجد
87